سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ سهل پسر حنیف أنصارى پس از بازگشت از صفّین در کوفه مرد ، و امام او را از هرکس بیشتر دوست مى‏داشت فرمود : ] اگر کوهى مرا دوست بدارد در هم فرو ریزد [ و معنى آن این است که رنج بر او سخت شود و مصیبتها به سوى او شتاب گیرد . و چنین کار نکنند جز با پاکیزگان نیکوکار و گزیدگان اخیار . و این مانند فرموده اوست که : ] [نهج البلاغه]
کلبه انتظار

ببینمت...

گونه هایت خیس است...


باز با این رفیق نابابت...

اسمش چه بود؟

هان!

باران...

باز با باران قدم زدی؟

هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها..

همدم خوبی نیست برای درد ها...

فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکند.....


روزهای بارونی رو خیلی دوست دارم..

معلوم نمیشه منتظر تاکسی هستی یا آواره خیابون ها.....

بخار توی هوا مال سرماست یا دود سیگار....

روی گونه هات اشکه یا دونه های بارون.....

بارون....بارون.....بارون


دیشب با خدا دعوایم شد...

باهم قهر کردیم....

فکر کردم دیگر مرادوست ندارد....

رفتم گوشه ای نشستم چند قطره ای اشک ریختم...

خوابم برد....

صبح که بیدارشدم مادرم گفت:

«نمیدانی از دیشب تا صبح که بارانی می آمد...»



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط زهرا 92/7/13:: 3:7 عصر     |     () نظر