از بخیل در شگفتم ، به فقرى مى‏شتابد که از آن گریزان است و توانگریى از دستش مى‏رود که آن را خواهان است ، پس در این جهان چون درویشان زید ، و در آن جهان چون توانگران حساب پس دهد ، و از متکبّرى در شگفتم که دیروز نطفه بود و فردا مردار است ، و از کسى در شگفتم که در خدا شک مى‏کند و آفریده‏هاى خدا پیش چشمش آشکار است ، و از کسى در شگفتم که مردن را از یاد برده و مردگان در دیده‏اش پدیدار ، و از کسى در شگفتم که زنده شدن آن جهان را نمى‏پذیرد ، و زنده شدن بار نخستین را مى‏بیند ، و در شگفتم از آن که به آبادانى ناپایدار مى‏پردازد و خانه جاودانه را رها مى‏سازد . [نهج البلاغه]
کلبه انتظار

انگشتانم که لای ورق های دیوان حافظ می رود
 
دست دلم می لرزد
 
اما به خواجه می سپارم تا امید را از دلم نگیرد ;
 
دلم می خواهد همیشه بگوید :
 
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور......




کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط زهرا 92/7/6:: 10:14 صبح     |     () نظر